یادش بخیر
اون همه چالش و دردسر چه زود گذشت و تموم شد
بی خوابی
هوای آشغال شرجی حزیره
سر و کله زدن با سربازایی که حرف راستشون اسم و فامیلشون بود
سر و کله زدن با دیکتاتوریهای فرماندهان نظامی
فکر و خیال کار و بار بعد از سربازی
زیرآبی رفتن و پیراهن در آوردن یواشکی سر پست
ترک پستها
پست دادن تو شب و روزهای بارونی
منظرههای زیبای رعد و برق روی خلیج فارس که میخ کوبت میکرد
کاملا آبکش شدن فقط برای ۱۰ دقیقه پیاده رفتن
خیس عرق شدن برای یه دست شویی ناقابل رفتن تو گرمای روز
چقدر دلم تنگ شده برای اون روزا
فقط ۳ ماه گذشته از پایان خدمت اما آه و نالههای حین خدمت از دست خدمت کجا و دلتنگی الان کجا! چه تناقض عجیبی.
شیرین تر از همه دوران آموزشی بود، اونم تو سرمای عجیب و غریب زمستون شیراز، پادگان احمد بن موسی. میدان صبح گاه، کلاسها و... هر چه به ذهنم میرسه اول و آخر سرما هست و همه چیز با سرما عجین شده بود. عجیب بود چون ۴ سالِ قبل از سربازی رو شیراز بودم و چنین زمستونی ندیده بودم.
خلاصه یادت بخیر، هر چه بودی و هر طور بودی الان خاطرهای بیش نیستی...